غزلیات

نوشته سلمان ساوجی در دیوان اشعار سلمان ساوجی

غزلیات

غزل شمارهٔ ۱: دل به بوی وصل آن گل آب و گل را ساخت جا غزل شمارهٔ ۲: امشب من و تو هر دو، مستیم، ز می اما غزل شمارهٔ ۳: ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را غزل شمارهٔ ۴: به دست باد گهگاهی سلامی می‌رسان یارا غزل شمارهٔ ۵: مگس‌وار از سر خوان وصال خود مران ما را غزل شمارهٔ ۶: زان پیش کاتصال بود خاک و آب را غزل شمارهٔ ۷: نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟ غزل شمارهٔ ۸: نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را غزل شمارهٔ ۹: خیال نرگس مستت، ببست خوابم را غزل شمارهٔ ۱۰: ای که روی تو بهشت دل و جان است مرا غزل شمارهٔ ۱۱: ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا غزل شمارهٔ ۱۲: ای که بر من می‌کشی خط و نمی‌خوانی مرا! غزل شمارهٔ ۱۳: نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را غزل شمارهٔ ۱۴: محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را غزل شمارهٔ ۱۵: اگر حُسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را غزل شمارهٔ ۱۶: یارب به آب این مژه اشکبار ما غزل شمارهٔ ۱۷: ره، خرابات است و درد سالخورده، پیر ما غزل شمارهٔ ۱۸: من کیستم تا باشدم، سودای دیدار شما؟ غزل شمارهٔ ۱۹: قبله ما نیست، جز محراب ابروی شما غزل شمارهٔ ۲۰: بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما غزل شمارهٔ ۲۱: نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب غزل شمارهٔ ۲۲: چشمه چشم من از سرو قدت یابد آب غزل شمارهٔ ۲۳: چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب غزل شمارهٔ ۲۴: جمال خود منما، جز به دیده پر آب غزل شمارهٔ ۲۵: غمزه سرمست ساقی، بی‌شراب غزل شمارهٔ ۲۶: ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب غزل شمارهٔ ۲۷: ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب غزل شمارهٔ ۲۸: از لب لعل توام، کار به کام است، امشب غزل شمارهٔ ۲۹: جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب غزل شمارهٔ ۳۰: خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب غزل شمارهٔ ۳۱: باز آمدی ای بخت همایون به سعادت غزل شمارهٔ ۳۲: در سرم زلف تو، سودا انداخت غزل شمارهٔ ۳۳: به آستین ملالم مران، که من به ارادت غزل شمارهٔ ۳۴: خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است غزل شمارهٔ ۳۵: مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است غزل شمارهٔ ۳۶: هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است غزل شمارهٔ ۳۷: ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست غزل شمارهٔ ۳۸: من خراباتیم و باده پرست غزل شمارهٔ ۳۹: غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست غزل شمارهٔ ۴۰: دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست غزل شمارهٔ ۴۱: گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست غزل شمارهٔ ۴۲: ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست غزل شمارهٔ ۴۳: تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست غزل شمارهٔ ۴۴: از کوی مغان، نیم شبی، ناله نی، خاست غزل شمارهٔ ۴۵: بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است غزل شمارهٔ ۴۶: تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است غزل شمارهٔ ۴۷: از بار فراق تو مرا، کار خراب است غزل شمارهٔ ۴۸: عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است غزل شمارهٔ ۴۹: تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست غزل شمارهٔ ۵۰: شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است غزل شمارهٔ ۵۱: من خیال یار دارم، گر کسی را بر دل است غزل شمارهٔ ۵۲: مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست غزل شمارهٔ ۵۳: رفیقان! کاروان، امشب، روان است غزل شمارهٔ ۵۴: چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است غزل شمارهٔ ۵۵: زلال جام خضر، دردی مدام من است غزل شمارهٔ ۵۶: این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است غزل شمارهٔ ۵۷: فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است غزل شمارهٔ ۵۸: شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است غزل شمارهٔ ۵۹: چشم مخمور تو تا در خواب مستی خفته است غزل شمارهٔ ۶۰: امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است غزل شمارهٔ ۶۱: تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است غزل شمارهٔ ۶۲: تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است غزل شمارهٔ ۶۳: روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است غزل شمارهٔ ۶۴: خواب مستی کرده چشمت، در خمار افتاده است غزل شمارهٔ ۶۵: نه ز احوال دل بی‌خبرانت، خبری است غزل شمارهٔ ۶۶: بویی از خاک رهت، همره باد سحری است غزل شمارهٔ ۶۷: مشنو، که مرا از درت، اندیشه دوری است غزل شمارهٔ ۶۸: بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است غزل شمارهٔ ۶۹: حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است غزل شمارهٔ ۷۰: باز جانم، هدف تیر کمان ابرویی است غزل شمارهٔ ۷۱: جان من می‌رقصد از شادی، مگر یار آمده‌ست غزل شمارهٔ ۷۲: در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست غزل شمارهٔ ۷۳: عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست غزل شمارهٔ ۷۴: دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست غزل شمارهٔ ۷۵: درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست غزل شمارهٔ ۷۶: مشک ریزان می‌جهد، باد صبا از کوی دوست غزل شمارهٔ ۷۷: من لاف چون زنم، که سرم را هوای توست غزل شمارهٔ ۷۸: هست آرام دل، آن را که دلارامی هست غزل شمارهٔ ۷۹: بی‌وفا می‌خواندم، آن بی‌وفا، پیداست کیست غزل شمارهٔ ۸۰: یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست غزل شمارهٔ ۸۱: سرو خواند، با تو خود را راست، اما راست نیست غزل شمارهٔ ۸۲: شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست غزل شمارهٔ ۸۳: بیمار غمت را به جز از صبر دوا نیست غزل شمارهٔ ۸۴: داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست غزل شمارهٔ ۸۵: چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست غزل شمارهٔ ۸۶: عاشق سرمست را، با دین و دنیا کار نیست غزل شمارهٔ ۸۷: می‌کشم دردی که درمانیش، نیست غزل شمارهٔ ۸۸: بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست غزل شمارهٔ ۸۹: دل می‌خرد حبیب و مرا این متاع نیست غزل شمارهٔ ۹۰: درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست غزل شمارهٔ ۹۱: اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست غزل شمارهٔ ۹۲: حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست غزل شمارهٔ ۹۳: خسته باد آن دل، که از تیر جفایش خسته نیست غزل شمارهٔ ۹۴: ما را به جز از عشق تو، در خانه کسی نیست غزل شمارهٔ ۹۵: سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست غزل شمارهٔ ۹۶: هر که چون سروم، گل اندامی نداشت غزل شمارهٔ ۹۷: تیر خدنگ غمزه‌ات، از جان ما گذشت غزل شمارهٔ ۹۸: چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟ غزل شمارهٔ ۹۹: بر دل من تا خیال آن پری پیکر، گذشت غزل شمارهٔ ۱۰۰: از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت غزل شمارهٔ ۱۰۱: آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت غزل شمارهٔ ۱۰۲: هر که با، عشق آشنا شد، زحمت جان، بر نتافت غزل شمارهٔ ۱۰۳: دل، در برم گرفت و پی یار من برفت غزل شمارهٔ ۱۰۴: بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت غزل شمارهٔ ۱۰۵: باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت غزل شمارهٔ ۱۰۶: سلطان عشق، ملک دل و دین، فرو گرفت غزل شمارهٔ ۱۰۷: سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت غزل شمارهٔ ۱۰۸: آمد به برج عاشقان، ماه مبارک منزلت غزل شمارهٔ ۱۰۹: هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت غزل شمارهٔ ۱۱۰: ای جهان را چو مه عید، مبارک رویت غزل شمارهٔ ۱۱۱: آن پری چهره که ما را نگران می‌دارد غزل شمارهٔ ۱۱۲: بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد غزل شمارهٔ ۱۱۳: در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد غزل شمارهٔ ۱۱۴: تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد غزل شمارهٔ ۱۱۵: تحریر شرح شوقت، طومار، بر نتابد غزل شمارهٔ ۱۱۶: اگر روزی، نگارم را سوی بستان، گذار افتد غزل شمارهٔ ۱۱۷: نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، می‌افتد غزل شمارهٔ ۱۱۸: من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمی‌گنجد غزل شمارهٔ ۱۱۹: هر دمم، چهره به خون مژه، تر می‌گردد غزل شمارهٔ ۱۲۰: ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد غزل شمارهٔ ۱۲۱: روی تو آب چشمه خورشید می‌برد غزل شمارهٔ ۱۲۲: به حضرت تو، که یارد، که قصه‌ای ز من آرد؟ غزل شمارهٔ ۱۲۳: مسپار دل، به هر کس، که رخ چو ماه دارد غزل شمارهٔ ۱۲۴: گر از تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد غزل شمارهٔ ۱۲۵: هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد غزل شمارهٔ ۱۲۶: جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد غزل شمارهٔ ۱۲۷: این یار که من دارم، ازین یار که دارد؟ غزل شمارهٔ ۱۲۸: دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد غزل شمارهٔ ۱۲۹: دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد غزل شمارهٔ ۱۳۰: باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد غزل شمارهٔ ۱۳۱: نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد غزل شمارهٔ ۱۳۲: کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟ غزل شمارهٔ ۱۳۳: چشمت به خواب چشم مرا خواب می‌برد غزل شمارهٔ ۱۳۴: ز کویش نسیم صبا بوی برد غزل شمارهٔ ۱۳۵: خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد غزل شمارهٔ ۱۳۶: یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد غزل شمارهٔ ۱۳۷: آخرت روزی ز سلمان یاد می‌بایست کرد غزل شمارهٔ ۱۳۸: سحرگه بلبلی آواز می‌کرد غزل شمارهٔ ۱۳۹: عذارت خط به بخت ما درآورد غزل شمارهٔ ۱۴۰: ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد غزل شمارهٔ ۱۴۱: لطف جانبخش تو جانم ز عدم باز آورد غزل شمارهٔ ۱۴۲: باد سحر از کوی تو بویی به من آورد غزل شمارهٔ ۱۴۳: جز نقش صورتت دل، نقشی نمی‌پذیرد غزل شمارهٔ ۱۴۴: گرچه در عهد تو عاشق به جفا می‌میرد غزل شمارهٔ ۱۴۵: دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد غزل شمارهٔ ۱۴۶: گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد غزل شمارهٔ ۱۴۷: آخر این درد دل من به دوایی برسد غزل شمارهٔ ۱۴۸: گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد غزل شمارهٔ ۱۴۹: جانم رسید از غم به جان، گویی به جانان کی رسد؟ غزل شمارهٔ ۱۵۰: دلی که شیفته یار دلربا باشد غزل شمارهٔ ۱۵۱: بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد غزل شمارهٔ ۱۵۲: ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد غزل شمارهٔ ۱۵۳: اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد غزل شمارهٔ ۱۵۴: صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد غزل شمارهٔ ۱۵۵: ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد غزل شمارهٔ ۱۵۶: مستور در ایام تو معذور نباشد غزل شمارهٔ ۱۵۷: دل شکسته من تا به کی حزین باشد؟ غزل شمارهٔ ۱۵۸: هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟ غزل شمارهٔ ۱۵۹: مجموع درونی که پریشان تو باشد غزل شمارهٔ ۱۶۰: چو زلف آن را که سودای تو باشد غزل شمارهٔ ۱۶۱: خوش دولتی است عشقت تا در سر که باشد غزل شمارهٔ ۱۶۲: مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد غزل شمارهٔ ۱۶۳: شبهای فراقت را، آخر سحری باشد غزل شمارهٔ ۱۶۴: دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمی‌باشد غزل شمارهٔ ۱۶۵: مرا هوای تو از سر بدر نخواهد شد غزل شمارهٔ ۱۶۶: من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟ غزل شمارهٔ ۱۶۷: یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد غزل شمارهٔ ۱۶۸: می‌کشم خود را و بازم دل بسویش می‌کشد غزل شمارهٔ ۱۶۹: باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد غزل شمارهٔ ۱۷۰: آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد غزل شمارهٔ ۱۷۱: نظری کن که دل از جور فراقت خون شد غزل شمارهٔ ۱۷۲: نگارینا به صحرا رو، که بستان حله می‌پوشد غزل شمارهٔ ۱۷۳: ز صبا سنبل او دوش به هم بر می‌شد غزل شمارهٔ ۱۷۴: نمی‌دانم که نی چون من چرا بسیار می‌نالد؟ غزل شمارهٔ ۱۷۵: غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد غزل شمارهٔ ۱۷۶: جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد غزل شمارهٔ ۱۷۷: خوش آمد باد نوروزی، خوش آمد غزل شمارهٔ ۱۷۸: گل که خوش طلعت و خوشبو آمد غزل شمارهٔ ۱۷۹: سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند غزل شمارهٔ ۱۸۰: کسی که قصه درد مرا نمی‌داند غزل شمارهٔ ۱۸۱: تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمی‌داند غزل شمارهٔ ۱۸۲: جان ما را دل بماند از ما و ما را دل نماند غزل شمارهٔ ۱۸۳: زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟ غزل شمارهٔ ۱۸۴: لاابالی وار، دستی بر جهان خواهم فشاند غزل شمارهٔ ۱۸۵: در خرابات مرا دوش به دوش آوردند غزل شمارهٔ ۱۸۶: چشم مخمور تو مستان را به هم بر می‌زند غزل شمارهٔ ۱۸۷: هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا می‌کشند غزل شمارهٔ ۱۸۸: هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند غزل شمارهٔ ۱۸۹: حاشا که تا سلمان بود، ترک می و ساغر کند غزل شمارهٔ ۱۹۰: هر شب این اندیشه در بر غنچه را دل خون کند غزل شمارهٔ ۱۹۱: هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند غزل شمارهٔ ۱۹۲: بوی زلف او دماغ جان معطر می‌کند غزل شمارهٔ ۱۹۳: سنبلت را صبا بر گل مشوش می‌کند غزل شمارهٔ ۱۹۴: چشم مستت گرچه با ما ترک تازی می‌کند غزل شمارهٔ ۱۹۵: با سر زلفش دلم، پیوند جانی می‌کند غزل شمارهٔ ۱۹۶: آنها که مقیمان خرابات مغانند غزل شمارهٔ ۱۹۷: گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند غزل شمارهٔ ۱۹۸: خام خم را ز لبت، رنگ اگر وام کنند غزل شمارهٔ ۱۹۹: اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند غزل شمارهٔ ۲۰۰: خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند غزل شمارهٔ ۲۰۱: اگرم بر سر آتش بنشانی چون عود غزل شمارهٔ ۲۰۲: آن پری کیست که از عالم جان روی نمود؟ غزل شمارهٔ ۲۰۳: آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟ غزل شمارهٔ ۲۰۴: دوشم آن گلچهره در آغوش بود غزل شمارهٔ ۲۰۵: گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود غزل شمارهٔ ۲۰۶: ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود غزل شمارهٔ ۲۰۷: دی دیده از خیال رخش بازمانده بود غزل شمارهٔ ۲۰۸: همچنان مهر توام مونس جان است که بود غزل شمارهٔ ۲۰۹: جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود غزل شمارهٔ ۲۱۰: سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود غزل شمارهٔ ۲۱۱: از چشم من خیال قدش کی برون رود؟ غزل شمارهٔ ۲۱۲: باد صبا به باغ به بوی تو می‌رود غزل شمارهٔ ۲۱۳: آن سرو بین که باز چه رعنا همی رود غزل شمارهٔ ۲۱۴: گرز خورشید جمالت ذره‌ای پیدا شود غزل شمارهٔ ۲۱۵: آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟ غزل شمارهٔ ۲۱۶: دل ز وصل او نشان بی‌نشانی می‌دهد غزل شمارهٔ ۲۱۷: یار دل می‌جوید و عاشق روانی می‌دهد غزل شمارهٔ ۲۱۸: بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید غزل شمارهٔ ۲۱۹: دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید غزل شمارهٔ ۲۲۰: مانده یک ذره از آن دل که هوای تو گزید غزل شمارهٔ ۲۲۱: ما رقمی می‌کشیم، تا به چه خواهد کشید غزل شمارهٔ ۲۲۲: چه نویسم که دل از درد فراقت چه کشید؟ غزل شمارهٔ ۲۲۳: پیر من از میکده بویی شنید غزل شمارهٔ ۲۲۴: مرا از آینهٔ سخت روی سخت آید غزل شمارهٔ ۲۲۵: بگو ای ماه تا ساقی ز می مجلس بیاراید غزل شمارهٔ ۲۲۶: از توبه ریایی، کاری نمی‌گشاید غزل شمارهٔ ۲۲۷: چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید غزل شمارهٔ ۲۲۸: چون خاک شوم وز گل من خار برآید غزل شمارهٔ ۲۲۹: صفت خرابی دل، به حدیث کی درآید؟ غزل شمارهٔ ۲۳۰: وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید غزل شمارهٔ ۲۳۱: نامم به زبان بردن، گیرم که نمی‌شاید غزل شمارهٔ ۲۳۲: مرا که نقش خیال تو در درون آید غزل شمارهٔ ۲۳۳: یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید غزل شمارهٔ ۲۳۴: چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمی‌آید غزل شمارهٔ ۲۳۵: کار شد تنگ برین دل، خبر یار کنید غزل شمارهٔ ۲۳۶: ای عمر باز رفته، نمی‌آیی از سفر غزل شمارهٔ ۲۳۷: پرده از رویش ای صبا بردار! غزل شمارهٔ ۲۳۸: زحمت ما می‌دهی، زاهد تو را با ما چه کار غزل شمارهٔ ۲۳۹: سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟ غزل شمارهٔ ۲۴۰: زین پیش داشت یار غم کار و بار یار غزل شمارهٔ ۲۴۱: چوگان زلفش از دل من برد گو ببر غزل شمارهٔ ۲۴۲: می‌برد سودای چشم مستش از راهم دگر غزل شمارهٔ ۲۴۳: یا رب این ماییم از آن جان جهان افتاده دور غزل شمارهٔ ۲۴۴: در مسجد چه زنی اینک در میکده باز غزل شمارهٔ ۲۴۵: زلفین سیه خم به خم اندر زده‌ای باز غزل شمارهٔ ۲۴۶: بر گل رفتم از غالیه تر زده‌ای باز غزل شمارهٔ ۲۴۷: کارها دارد دل من با لب جانان هنوز غزل شمارهٔ ۲۴۸: هست پیغامی مرا کو قاصدی مشکین نفس غزل شمارهٔ ۲۴۹: در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس غزل شمارهٔ ۲۵۰: ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس غزل شمارهٔ ۲۵۱: ما از در او دور و چنین بر در و بامش غزل شمارهٔ ۲۵۲: در خرابات مغان مست و بهم بر زده دوش غزل شمارهٔ ۲۵۳: عارفا لعل لبش می می‌دهد هشیار باش غزل شمارهٔ ۲۵۴: کار دنیا نیست چندان کار و باری، گو مباش غزل شمارهٔ ۲۵۵: مست حسنی که ندارد خبر از آفاقش غزل شمارهٔ ۲۵۶: آنکه از جان دوست‌تر می‌دارمش غزل شمارهٔ ۲۵۷: چون تحمل می‌کند تن صحبت پیراهنش غزل شمارهٔ ۲۵۸: نعره زنان آمدم بر در میخانه دوش غزل شمارهٔ ۲۵۹: ماییم به پای تو در افکنده سر خویش غزل شمارهٔ ۲۶۰: نداشت این دل شوریده تاب سودایش غزل شمارهٔ ۲۶۱: می‌کند غارت صبر و دل و دین سودایش غزل شمارهٔ ۲۶۲: چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع غزل شمارهٔ ۲۶۳: درد سری می‌دهد، عقل مشوش دماغ غزل شمارهٔ ۲۶۴: ای به دیدار توام، دیده گریان مشتاق! غزل شمارهٔ ۲۶۵: به غیر صورت او هر چه آیدم در دل غزل شمارهٔ ۲۶۶: به مهر روی تو خواهم رسید، ذره مثال غزل شمارهٔ ۲۶۷: ای جان نازنین من ای آرزوی دل غزل شمارهٔ ۲۶۸: ساقی ایام گل آمد، حبذا ایام گل غزل شمارهٔ ۲۶۹: ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم غزل شمارهٔ ۲۷۰: آرزو دارم ز لعلش تا به لب جام مدام غزل شمارهٔ ۲۷۱: من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام غزل شمارهٔ ۲۷۲: به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بی‌خور و خوابم غزل شمارهٔ ۲۷۳: بر زلف تو من بار دگر توبه شکستم غزل شمارهٔ ۲۷۴: هر خدنگی که ز دست تو به جان می‌رسدم غزل شمارهٔ ۲۷۵: من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟ غزل شمارهٔ ۲۷۶: بر سر کوی دلارام، به جان می‌گردم غزل شمارهٔ ۲۷۷: دیشب از خود چون مه سی روزه پنهان آمدم غزل شمارهٔ ۲۷۸: چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده می‌بارم غزل شمارهٔ ۲۷۹: بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم غزل شمارهٔ ۲۸۰: به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم غزل شمارهٔ ۲۸۱: از گلستان رویت، در دیده خار دارم غزل شمارهٔ ۲۸۲: من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم غزل شمارهٔ ۲۸۳: صبح محشر که من از خواب گران برخیزم غزل شمارهٔ ۲۸۴: تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم غزل شمارهٔ ۲۸۵: حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم غزل شمارهٔ ۲۸۶: عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم غزل شمارهٔ ۲۸۷: کمترین صید سر زلف کمند تو منم غزل شمارهٔ ۲۸۸: تو می‌روی و بر آنم که در پی تو برانم غزل شمارهٔ ۲۸۹: بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم غزل شمارهٔ ۲۹۰: تو می‌روی و من خسته باز می‌مانم غزل شمارهٔ ۲۹۱: به درد دل گرفتارم دوای دل نمی‌دانم غزل شمارهٔ ۲۹۲: ز آب مژگان هر شبی خرقه نمازی می‌کنم غزل شمارهٔ ۲۹۳: همیشه نرگس مست تو را بیمار می‌بینم غزل شمارهٔ ۲۹۴: بیم آن است که در صومعه دیوانه شوم غزل شمارهٔ ۲۹۵: در رکابت می‌دوم تا گوی چوگانت شوم غزل شمارهٔ ۲۹۶: سؤالی می‌کنم، چیزی نه بیش از پیش می‌خواهم غزل شمارهٔ ۲۹۷: ما روی دل به خانه خمار کرده‌ایم غزل شمارهٔ ۲۹۸: ما به دور باده در کوی مغان آسوده‌ایم غزل شمارهٔ ۲۹۹: از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم غزل شمارهٔ ۳۰۰: در راه غمت کرده ز سر پای بپویم غزل شمارهٔ ۳۰۱: دل من زنده می‌گردد به بوی وصل دلداران غزل شمارهٔ ۳۰۲: ای آب آتش رنگ تو، بر باد داده خاک من غزل شمارهٔ ۳۰۳: سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین غزل شمارهٔ ۳۰۴: مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان غزل شمارهٔ ۳۰۵: هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران غزل شمارهٔ ۳۰۶: ای چین سر زلفت، ماوای دل سلمان غزل شمارهٔ ۳۰۷: من هشیار با مستان ندارم روی بنشستن غزل شمارهٔ ۳۰۸: تا کی آخر خاطر اندر بند هجران داشتن؟ غزل شمارهٔ ۳۰۹: نخواهم از سر کویش، به صد چندین جفا رفتن غزل شمارهٔ ۳۱۰: خجالت دارم از کویت، ز بس درد سر آوردن غزل شمارهٔ ۳۱۱: خیال خود همه باید، ز سر به در کردن غزل شمارهٔ ۳۱۲: چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن غزل شمارهٔ ۳۱۳: یار ما رندست و با او یار می‌باید شدن غزل شمارهٔ ۳۱۴: خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن غزل شمارهٔ ۳۱۵: سر کویش هوس داری، خرد را پشت پایی زن غزل شمارهٔ ۳۱۶: مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن غزل شمارهٔ ۳۱۷: نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن غزل شمارهٔ ۳۱۸: جز بند زلفش ای دل دیوانه جا مکن غزل شمارهٔ ۳۱۹: جان قتیل توست، بر دارش مکن غزل شمارهٔ ۳۲۰: ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من غزل شمارهٔ ۳۲۱: بیخ عشق تو نشاندند بتا! در دل من غزل شمارهٔ ۳۲۲: ای غبار خاک پایت توتیای چشم من غزل شمارهٔ ۳۲۳: ای درد عشق دل شکنت، آرزوی من غزل شمارهٔ ۳۲۴: قدم خمیده گشت، ز بار بلاست این غزل شمارهٔ ۳۲۵: خوش آمدی، ز کجا می‌روی؟ بیا بنشین غزل شمارهٔ ۳۲۶: گر مطربی رودی زند، بی می ندارد آبرو غزل شمارهٔ ۳۲۷: هندوی زلف سرکشت با تو نشسته رو به رو غزل شمارهٔ ۳۲۸: با آنکه آبم برده‌ای، یکباره دست از ما مشو غزل شمارهٔ ۳۲۹: آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو غزل شمارهٔ ۳۳۰: باز می‌افکند آن زلف کمند افکن او غزل شمارهٔ ۳۳۱: ای سر سودای من رفته در سودای تو غزل شمارهٔ ۳۳۲: داشتم روزی دلی بر من بسی بیداد ازو غزل شمارهٔ ۳۳۳: دورم از جانان و مسکین آنکه شد مهجور ازو غزل شمارهٔ ۳۳۴: بیمار و بر افتاد نفس دوش سحرگه غزل شمارهٔ ۳۳۵: ای پسر نیستی ز هستی به غزل شمارهٔ ۳۳۶: ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده غزل شمارهٔ ۳۳۷: سرو سهی که کارش بالا بود همیشه غزل شمارهٔ ۳۳۸: صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه غزل شمارهٔ ۳۳۹: باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی غزل شمارهٔ ۳۴۰: دلا من قدر وصل او ندانستم تو می‌دانی غزل شمارهٔ ۳۴۱: هر دم به تیز غمزه دلم را چه می‌زنی؟ غزل شمارهٔ ۳۴۲: مسکین دل من گم شد و کردم طلب وی غزل شمارهٔ ۳۴۳: ماییم به کوی یار دلجوی غزل شمارهٔ ۳۴۴: از چنگ فراقم نفسی نیست رهایی غزل شمارهٔ ۳۴۵: تا سودا شب نقاب صبح صادق کرده‌ای غزل شمارهٔ ۳۴۶: لعل را بر آفتاب حسن گویا کرده‌ای غزل شمارهٔ ۳۴۷: ای نور دیده باز گو جرمی که از ما دیده‌ای غزل شمارهٔ ۳۴۸: در خیل تو گشتیم، بسی از همه بابی غزل شمارهٔ ۳۴۹: جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی غزل شمارهٔ ۳۵۰: خنک صبا که ز زلفش، خلاص یافت نفسی غزل شمارهٔ ۳۵۱: ای میوه رسیده ز بستان کیستی غزل شمارهٔ ۳۵۲: خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی غزل شمارهٔ ۳۵۳: دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی غزل شمارهٔ ۳۵۴: به نیازی که با خدا داری غزل شمارهٔ ۳۵۵: چه می‌بری دل ما چون نگه نمی‌داری؟ غزل شمارهٔ ۳۵۶: دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری غزل شمارهٔ ۳۵۷: نمی‌پرسی ز حال ما، نه از ما یاد می‌آری غزل شمارهٔ ۳۵۸: سری از سر نه ار با ما سر مهر و وفا داری غزل شمارهٔ ۳۵۹: ترک من می‌آیی و دلها به یغما می‌بری غزل شمارهٔ ۳۶۰: نصیحت می‌کند هر دم مرا زاهد به مستوری غزل شمارهٔ ۳۶۱: ای نسیم صبح بوی جانفزا می‌آوری غزل شمارهٔ ۳۶۲: رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی غزل شمارهٔ ۳۶۳: ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی غزل شمارهٔ ۳۶۴: صنما مرده آنم که تو جانم باشی غزل شمارهٔ ۳۶۵: گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی غزل شمارهٔ ۳۶۶: تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی غزل شمارهٔ ۳۶۷: ای مه برا شبی خوش، ناز و عتاب تا کی؟ غزل شمارهٔ ۳۶۸: نه در کوی تو می‌یابم مجالی غزل شمارهٔ ۳۶۹: جز باد همدمی نه که با او زنم دمی غزل شمارهٔ ۳۷۰: سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟ غزل شمارهٔ ۳۷۱: ساقی ز جام مستی ما را رسان به کامی غزل شمارهٔ ۳۷۲: همرنگ رویش در چمن، گل یاسمن گردیدمی غزل شمارهٔ ۳۷۳: رسولا، خدا را به جایی که دانی غزل شمارهٔ ۳۷۴: هر که از روی تواضع بنهد پیشانی غزل شمارهٔ ۳۷۵: بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی غزل شمارهٔ ۳۷۶: تو در خواب خوشی، احوال بیماران چه می‌دانی؟ غزل شمارهٔ ۳۷۷: به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی غزل شمارهٔ ۳۷۸: می‌آیی و دمی دو سه در کار می‌کنی غزل شمارهٔ ۳۷۹: گفتم: خیال وصلت گفتا: بخواب بینی غزل شمارهٔ ۳۸۰: تو را وقتی رسد صوفی که با جانانه بنشینی غزل شمارهٔ ۳۸۱: گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی غزل شمارهٔ ۳۸۲: مبارک منزلی، کانجا فرود آید چو تو ماهی غزل شمارهٔ ۳۸۳: مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی غزل شمارهٔ ۳۸۴: کشیده کار ز تنهایم به شیدایی غزل شمارهٔ ۳۸۵: چشم داریم که دلبستگی بنمایی غزل شمارهٔ ۳۸۶: تو شمع مجلس انسی و از صفا همه رویی غزل شمارهٔ ۳۸۷: هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی