غزل شمارهٔ ۸۷: می‌کشم دردی که درمانیش، نیست

نوشته سلمان ساوجی در دیوان اشعار سلمان ساوجی فصل غزلیات

می‌کشم دردی که درمانیش، نیست

می‌روم راهی که پایانیش نیست


هر که در خم خانه عشق تو بار

یافت برگ هیچ بستانیش نیست


بندگان دارد بسی سلطان غم

لیک چون من بند فرمانیش نیست


هر که جان در راه جانانی نباخت

یا ز دل دورست یا جانیش نیست


خود دل مجموع، در عالم که دید

کز عقب آه پریشانیش نیست


چشم ترکت کو سیه دل کافری است

هیچ رحمی، بر مسلمانیش نیست


چشم آن انسان که عاشق نیست هست

راست چون عینی که انسانیش نیست


هر که چون سلمان به زلف کافرت

نیستش اقرار، ایمانیش نیست


نظر خود را بنویسید

نظرات