غزل شمارهٔ ۱۱۹: هر دمم، چهره به خون مژه، تر میگردد
نوشته سلمان ساوجی در دیوان اشعار سلمان ساوجی فصل غزلیات
هر دمم، چهره به خون مژه، تر میگردد
حالم از عشق تو، هر روز، بتر میگردد
بر مگرد از من و گر زانکه تو بر میگردی
دین و دنیا و سعادت، همه، بر میگردد
روی، پنهان مکن از من، که پری رویان را
کار حسن، از نظر اهل نظر، میگردد
فکر، در راه هوای تو، ز پا میافتد
عقل، در کوی خیال تو، به سر میگردد
رحم کن بر دلم ای ماه، که از آه دلم
خانه ماه فلک، زیر و زبر میگردد
آب و سنگم همه بردی و کنون دیده من
آسیایی است که بر خون جگر میگردد
تا کجا باد صبا، بوی تو در یوزه کند
روز و شب بی سروپا بر همه در میگردد
تیغ از دست تو عمر ابدی، میبخشد
زهر بر یاد تو، جلاب و شکر میگردد
رفت بر بوک و مگر عمر تو سلمان چه کنم
کار دنیا همه، بر بوک و مگر میگردد