غزل شمارهٔ ۲۶۰: نداشت این دل شوریده تاب سودایش

نوشته سلمان ساوجی در دیوان اشعار سلمان ساوجی فصل غزلیات

نداشت این دل شوریده تاب سودایش

سرم برفت و نرفت از سرم تمنایش


به نرد درد چو وامق نبود مرد حریف

هزار دست پیاپی ببرد عذرایش


کسی نتافت ازو سر چو زلفش از بن گوش

سیاه روی درآمد فتاد و در پایش


غمش ز جای خودم برد و خود چه جای من است

که گر به کوه رسد، برکند دل از جایش


رخ مرا که برو سیم اشک می‌آید

بیان عشق عیان می‌شود ز سیمایش


نهفته داشت دلم راز عشق چون غنچه

هوای دوست دمش داد و کرد رسوایش


دل مرا که امروز رنجه داشت چه غم

دلم خوش است که خواهد نواخت فردایش


همه امید به آلا و رحمتش دارد

وجود من که ز سر تا بپاست آلایش


گناهکار و فرومانده‌ام ببخش مرا

که هست بر من بیچاره جای بخشایش


سواد هستی سلمان ز روی لوح وجود

رود ولیک بماند نشان سودایش


نظر خود را بنویسید

نظرات