غزل شمارهٔ ۲۸۸: تو می‌روی و بر آنم که در پی تو برانم

نوشته سلمان ساوجی در دیوان اشعار سلمان ساوجی فصل غزلیات

تو می‌روی و بر آنم که در پی تو برانم

ولیک گردش گردون گرفته است عنانم


مگو که اشک مران در پیم، بگو: من مسکین

به غیر اشک چه دارم که در پی تو برانم؟


تو رفتی و من گریان بمانده‌ام، عجب از من

بدین طریق که می‌رانم آب دیده بمانم


برید ما به جز از آب دیده نیست گر از تو

اجازه هست بدیده همین دمش بدوانم


ز جان خویش جدا ماندم، ای فلک مددی ده

مرا به خدمت جانان رسان به جان مرسانم


مرا ز پای در آورد دستبرد فراقت

به سر به خدمتت آیم به پای اگر نتوانم


مرا اگر بخوانی همین بس است که باری

ز نامه تو سلامی به نام خویش بخوانم


به مهر روی تو هر دم منورست ضمیرم

به وصف لعل تو هر دم مرصع است زبانم


تو گفته‌ای که ز سلمان، فتاده‌ایست، چه آید؟

من اوفتاده‌ام اما چو سایه با تو روانم


نظر خود را بنویسید

نظرات