غزل شمارهٔ ۳۲۳: ای درد عشق دل شکنت، آرزوی من

نوشته سلمان ساوجی در دیوان اشعار سلمان ساوجی فصل غزلیات

ای درد عشق دل شکنت، آرزوی من

عشق است عادت تو و دردست خوی من


جز درد عشق نیست مرا آرزو، مباد!

آن روز را که کم شود این آرزوی من


برخاستم ز کوی تو چون گرد، عشق گفت:

بنشین که نیست راه برون شد ز کوی من


خون می‌خورم به جای می و ذوق مستیم

داند کسی که خورد دمی از سبوی من


از چشم من برفت چو آب و در آتشم

کان رفته نیز باز کی آید به جوی من؟


آن سرو سرکش متمایل که میل او

باشد به جانب همه الا به سوی من


سلمان ز جمله خلق گرفتار برد گوی

فی‌الجمله تا کجا رسد این گفت و گوی من؟


نظر خود را بنویسید

نظرات