غزلها - جلد اول

نوشته رهی معیری در دیوان اشعار رهی معیری

غزلها - جلد اول

شاهد افلاکی: چون زلف توام جانا در عین پریشانی حدیث جوانی: اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام سوزد مرا سازد مرا: ساقی بده پیمانه‌ای زآن می که بی‌خویشم کند زندان خاک: با دل روشن در این ظلمت‌سرا افتاده‌ام آتش خاموش: نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی طوفان حادثات: این سوز سینه شمع شبستان نداشته است داغ تنهایی: آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم نیلوفر: نه به شاخ گل نه بر سرو چمن پیچیده‌ام رسوای دل: همچو نی می‌نالم از سودای دل غرق تمنای توام: در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم دِلِ زاری که من دارم: نداند رسم یاری بی‌وفا یاری که من دارم ماجرای اشک: تابد فروغ مهر و مه از قطره‌های اشک ترک خودپرستی کن: گر به چشم دل جانا جلوه‌های ما بینی گوهر تابناک: زبون خلق ز خلق نکوی خویشتنم خیال‌انگیز: خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی گریهٔ بی‌اختیار: تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست بهشت آرزو: بر جگر داغی ز عشق لاله‌رویی یافتم ساغر هستی: ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست چشمهٔ نور: هرچند که در کوی تو مسکین و فقیریم نای خروشان: چو نی به سینه خروشد دلی که من دارم خندهٔ مستانه: با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه‌ام پرنیان‌پوش: ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون شمع خاموشی جلوهٔ ساقی: در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟ تشنهٔ درد: نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم