طوفان حادثات: این سوز سینه شمع شبستان نداشته است

نوشته رهی معیری در دیوان اشعار رهی معیری فصل غزلها - جلد اول

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است

وین موج گریه سیل خروشان نداشته است


آگه ز روزگار پریشان ما نبود

هر دل که روزگار پریشان نداشته است


از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت

صبح بهار این لب خندان نداشته است


ما را دلی بود که ز طوفان حادثات

چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است


سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک

گیتی سری سزای گریبان نداشته است


جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره‌ای

این تنگ‌چشم طاقت مهمان نداشته است


دریادلان ز فتنه ایام فارغند

دریای بیکران غم طوفان نداشته است


آزار ما به مور ضعیفی نمی‌رسد

داریم دولتی که سلیمان نداشته است


غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ

این سیمگون ستاره به دامان نداشته است


نظر خود را بنویسید

نظرات