پرنیان‌پوش: ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون شمع خاموشی

نوشته رهی معیری در دیوان اشعار رهی معیری فصل غزلها - جلد اول

ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون شمع خاموشی

ز دل‌ها رفته‌ام چون یاد از خاطر فراموشی


منم با ناله دمسازی به مرغ شب هم‌آوازی

منم بی‌باده مدهوشی ز خون دل قدح نوشی


ز آرامم جدا از فتنهٔ روی دلارامی

سیه‌روزم چو شب در حسرت صبح بناگوشی


بدان حالم ز ناکامی که تسکین می‌دهم دل را

به داغی از گل رویی به نیشی از لب نوشی


به دشواری توان دیدن وجود ناتوانم را

به تار پرنیان مانم ز عشق پرنیان‌پوشی


به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما

چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی


چه می‌پرسی رهی از داغ و درد سینه‌سوز من؟

که روز و شب هم آغوش تبم با یاد آغوشی


نظر خود را بنویسید

نظرات