باران صبحگاهی: اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی

نوشته رهی معیری در دیوان اشعار رهی معیری فصل غزلها - جلد دوم

اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی

خرم کند چمن را باران صبحگاهی


عمری ز مهرت ای مه شب تا سحر نخفتم

دعوی ز دیده من و ز اختران گواهی


چون زلف و عارض او چشمی ندیده هرگز

صبحی بدین سپیدی شامی بدان سیاهی


داغم چو لاله ای گل از درد من چه پرسی؟

مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی؟


ای گریه در هلاکم هم عهد رنج و دردی

وی ناله در عذابم هم‌راز اشک و آهی


چندین رهی چه نالی از داغ بی‌نصیبی؟

در پای لاله‌رویان این بس که خاک راهی


نظر خود را بنویسید

نظرات