خاک شیراز: چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است

نوشته رهی معیری در دیوان اشعار رهی معیری فصل غزلها - جلد دوم

چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است

دل آزاده‌ام از صبح طربناک‌تر است


عاشقی مایهٔ شادی بُوَد و گنجِ مراد

دل خالی ز محبت، صدف بی‌گهر است


جلوهٔ برقِ شتابنده بوَد جلوهٔ عمر

مگذر از باده مستانه که شب در گذر است


لب فروبسته‌ام از ناله و فریاد ولی

دل ماتم‌زده در سینه من نوحه‌گر است


گریه و خندهٔ آهسته و پیوستهٔ من

هم‌چو شمع سحر، آمیخته با یکدگر است


داغ جان‌سوز من از خندهٔ خونین پیداست

ای بسا خنده که از گریه، غم‌انگیزتر است


خاکِ شیراز که سرمنزل عشق است و امید

قبلهٔ مردم صاحب‌دل و صاحب‌نظر است


سرخوش از نالهٔ مستانهٔ سعدی است رهی

همه گویند ولی گفتهٔ سعدی دگر است


نظر خود را بنویسید

نظرات