غزلها - جلد چهارم

نوشته رهی معیری در دیوان اشعار رهی معیری

غزلها - جلد چهارم

برق نگاه: به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش خشکسال ادب: دگر ز جان من ای سیم‌بر چه می‌خواهی؟ حاصل عمر: بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام جلوه نخستین: رخم چو لاله ز خوناب دیده رنگین است بوسه جام: تو سوز آه من ای مرغ شب چه می‌دانی؟ ناله جویبار: گرچه روزی تیره‌تر از شام غم باشد مرا کیان اندوه: نی افسرده‌ای هنگام گل روید ز خاک من سرگشته: بی‌روی تو راحت ز دل زار گریزد یار دیرین: به سوی ما گذار مردم دنیا نمی‌افتد حصار عافیت: نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟ ساغر خورشید: زلف و رخسار تو ره بر دل بی‌تاب زنند آیینهٔ روشن: ز کینه دور بود سینه‌ای که من دارم دریادل: دور از تو هرشب تا سحر گریان چو شمع محفلم سیه مست: وای از این افسردگان فریاد اهل درد کو؟ پشیمانی: دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی آزاده: بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست مکتب عشق: هرشب فزاید تاب و تب من در سایه سرو: حال تو روشن است دلا از ملال تو حلقهٔ موج: گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم محنت‌سرای خاک: من کیستم ز مردم دنیا رمیده‌ای پیر هرات: بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند آتش جاوید: ستاره شعله‌ای از جان دردمند من است زبان اشک: چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک گلبانگ رود: نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب شکوه ناتمام: نسیم عشق ز کوی هوس نمی‌آید