رباعیها
نوشته رهی معیری در دیوان اشعار رهی معیری
رباعیها
تمنای عاشق: آن را که جفاجوست نمیباید خواست
بیخبری: مستان خرابات ز خود بیخبرند
آشیانسوز: ای جلوهٔ برق آشیانسوز تو را
آیینه صبح: داریم دلی صافتر از سینه صبح
نوشینلب: گلبرگ به نرمی چو بر و دوش تو نیست
افسونگر: یا عافیت از چشم فسونسازم ده
لعل ناب: خم گشت به لعلگون شراب آبستن
دیار شب: جانم به فغان چو مرغ شب میآید
خانهبهدوش: چون ماه نو از حلقهبهگوشان توایم
ناله بیاثر: ای ناله چه شد در دل او تأثیرت
مردم چشم: بیروی تو گشت لالهگون مردم چشم
شباهنگ: از آتش دل شمع طرب را مانم
جدایی: ای بیخبر از محنت روزافزونم
اندوه مادر: آسودگی از محن ندارد مادر
سوختگان: هر لاله آتشین دل سوختهای است
بیدادگری: از ظلم حذر کن اگرت باید ملک
مسعود: مسعود که یافت عز و جاه از لاهور
آرزو: کاش امشبم آن شمع طرب میآمد
در ماتم صبحی: دردا که بهار عیش ما آخر شد