شمارهٔ ۹ - آتش جان: چون زلف توام جانا

نوشته رهی معیری در دیوان اشعار رهی معیری فصل ترانه‌ها و نغمه‌ها

چون زلف توام جانا

در عین پریشانی


چون باد سحرگاهم

در بی سر و سامانی


من خاکم و من گردم

من اشگم و من دردم


تو مهری و تو نوری

تو عشقی و تو جانی


در بی سر و سامانی


خواهم، خواهم، خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی


از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمیدانی


دل با من و جان بی تو

نسپاری و بسپارم


کام از تو و تاب از من

نستانم و بستانی


در بی سر و سامانی


نظر خود را بنویسید

نظرات