شمارهٔ ۴۰ - شب جدایی: ای شب جدایی

نوشته رهی معیری در دیوان اشعار رهی معیری فصل ترانه‌ها و نغمه‌ها

ای شب جدایی

که چون روزم سیاهی ای شب


کن شتابی آخر

ز جان من چه خواهی ای شب؟


نشان زلف دلبری، ز بخت من سیه تری، بلا و غم سراسری


تیره همچون

آهی امشب


کنی به هجر یار من، حدیث روزگار من، بری ز کف قرار من


جانم از غم

کاهی ای شب


تا که از آن گل دور افتادم

خنده و شادی رفت از یادم


سیه شد روزم


بی مه رویش دمی نیاسودم

به سیل اشکم، گواهی ای شب


او شب چون گل نهد ز مستی بر بالین سر

من دور از او، کنم ز اشک خود بالین را تر


خون دل از بس خورم بی او، محنت و خواری بردم بی او

مردم بی او


بی رخ آن گل دلم به جان آمد

دگر از جانم چه خواهی ای شب


نظر خود را بنویسید

نظرات