غزل شماره ۱۰۶: مرا حلوا هوس کردست حلوا

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

مرا حلوا هوس کردست حلوا

میفکن وعده حلوا به فردا


دل و جانم بدان حلواست پیوست

که صوفی را صفا آرد نه صفرا


زهی حلوای گرم و چرب و شیرین

که هر دم می‌رسد بویش ز بالا


دهانی بسته حلوا خور چو انجیر

ز دل خور هیچ دست و لب میالا


از آن دستست این حلوا از آن دست

بخور زان دست ای بی‌دست و بی‌پا


دمی با مصطفا و کاسه باشیم

که او می خورد از آن جا شیر و خرما


از آن خرما که مریم را ندا کرد

کلی و اشربی و قری عینا


دلیل آنک زاده عقل کلیم

ندایش می‌رسد کای جان بابا


همی‌خواند که فرزندان بیایید

که خوان آراسته‌ست و یار تنها


نظر خود را بنویسید

نظرات