غزل شماره ۲۵۱: پیشتر آ پیشتر ای بوالوفا

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

پیشتر آ پیشتر ای بوالوفا

از من و ما بگذر و زوتر بیا


پیشتر آ درگذر از ما و من

پیشتر آ تا نه تو باشی نه ما


کبر و تکبر بگذار و بگیر

در عوض کبر چنین کبریا


گفت الست و تو بگفتی بلی

شکر بلی چیست کشیدن بلا


سر بلی چیست که یعنی منم

حلقه زن درگه فقر و فنا


هم برو از جا و هم از جا مرو

جا ز کجا حضرت بی‌جا کجا


پاک شو از خویش و همه خاک شو

تا که ز خاک تو بروید گیا


ور چو گیا خشک شوی خوش بسوز

تا که ز سوز تو فروزد ضیا


ور شوی از سوز چو خاکستری

باشد خاکستر تو کیمیا


بنگر در غیب چه سان کیمیاست

کو ز کف خاک بسازد تو را


از کف دریا بنگارد زمین

دود سیه را بنگارد سما


لقمه نان را مدد جان کند

باد نفس را دهد این علم‌ها


پیش چنین کار و کیا جان بده

فقر به جان داند جود و سخا


جان پر از علت او را دهی

جان بستانی خوش و بی‌منتها


بس کنم این گفتن و خامش کنم

در خمشی به سخن جان فزا


نظر خود را بنویسید

نظرات