غزل شماره ۲۵۷: لعل لبش داد کنون مر مرا
نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات
لعل لبش داد کنون مر مرا
آنچ تو را لعل کند مر مرا
گلبن خندان به دل و جان بگفت
برگ منت هست به گلشن برآ
گر نخریدهست جهان را ز غم
مژده چرا داد خدا کهاشتری؟
در بن خانهست جهان تنگ و منگ
زود برآیید به بام سرا
صورت اقبال شکرریز گفت
شکر چو کم نیست شکایت چرا
ساغر بر دست خرامان رسید
فخر من و فخر همه ماورا
جام مباح آمد هین نوش کن
باز ره از غابر و از ماجرا
ساغر اول چو دود بر سرت
سجده کند عقل جنون تو را
فاش مکن فاش تو اسرار عرش
در سخنی زاده ز تحت الثری