غزل شماره ۳۲۸: بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت

پرباد چرا نبود سرمست چنین دولت


هر لحظه و هر ساعت بر کوری هشیاری

صد رطل درآشامم بی‌ساغر و بی‌آلت


مرغان هوایی را بازان خدایی را

از غیب به دست آرم بی‌صنعت و بی‌حیلت


خود از کف دست من مرغان عجب رویند

می از لب من جوشد در مستی آن حالت


آن دانه آدم را کز سنبل او باشد

بفروشم جنت را بر جان نهم جنت


نظر خود را بنویسید

نظرات