غزل شماره ۴۳۹: بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت

افغان که گشت بی‌گه ترسم ز خیربادت


گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش

آتش بود فراقت حقا و زان زیادت


عاشق به شب بمردی والله که جان نبردی

الا خیال خوبت شب می‌کند عیادت


در گوش من بگفتی چیزی ز سر جفتی

منکر مشو مگو کی دانم که هست یادت


راز تو را بخوردم شب را گواه کردم

شب از سیاه کاری پنهان کند عبادت


نظر خود را بنویسید

نظرات