غزل شماره ۴۵۳: بد دوش بی‌تو تیره شب و روشنی نداشت

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

بد دوش بی‌تو تیره شب و روشنی نداشت

شمع و سماع و مجلس ما چاشنی نداشت


شب در شکنجه بودم و جرمی نرفته بود

در حبس بود این دل و دل دادنی نداشت


ای آنک ایمنست جهان در پناه تو

مه نیز بی‌لقای تو شب ایمنی نداشت


کبر و منی خلق حجاب تو می‌شود

در سایه بود از تو کسی کو منی نداشت


دل در کف تو از تو ولیکن ز شرم تو

سیماب وار بر کف تو ساکنی نداشت


نظر خود را بنویسید

نظرات