غزل شماره ۸۷۳: خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود

شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود


خندید و گفت روبه آخر به زیرکی

از دست شیر صید کجا سهل درربود


مر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد

الا مگر که ابر نماید به خویش جود


معدوم را کجاست به ایجاد دست و پا

فضل خدای بخشد معدوم را وجود


معدوم وار بنشین زیرا که در نماز

داد سلام نبود الا که در قعود


بر آتش آب چیره بود از فروتنی

کآتش قیام دارد و آب است در سجود


چون لب خموش باشد دل صدزبان شود

خاموش چند چند بخواهیش آزمود


نظر خود را بنویسید

نظرات