غزل شماره ۹۱۰: بر آستانه اسرار آسمان نرسد

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

بر آستانه اسرار آسمان نرسد

به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد


گمان عارف در معرفت چو سیر کند

هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد


کسی که جغدصفت شد در این جهان خراب

ز بلبلان ببرید و به گلستان نرسد


هر آن دلی که به یک دانگ جو جوست ز حرص

به دانک بسته شود جان او به کان نرسد


علف مده حس خود را در این مکان ز بتان

که حس چو گشت مکانی به لامکان نرسد


که آهوی متأنس بماند از یاران

به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد


به سوی عکه روی تا به مکه پیوندی

برو محال مجو کت همین همان نرسد


پیاز و سیر به بینی بری و می‌بویی

از آن پیاز دم ناف آهوان نرسد


خموش اگر سر گنجینه ضمیرستت

که در ضمیر هدی دل رسد زبان نرسد


نظر خود را بنویسید

نظرات