غزل شماره ۹۹۱: عشق جانان مرا ز جان ببرید

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

عشق جانان مرا ز جان ببرید

جان به عشق اندرون ز خود برهید


زانک جان محدثست و عشق قدیم

هرگز این در وجود آن نرسید


عشق جانان چو سنگ مغناطیس

جان ما را به قرب خویش کشید


باز جان را ز خویشتن گم کرد

جان چو گم شد وجود خویش بدید


بعد از آن باز با خود آمد جان

دام عشق آمد و در او پیچید


شربتی دادش از حقیقت عشق

جمله اخلاص‌ها از او برمید


این نشان بدایت عشق است

هیچ کس در نهایتش نرسید


نظر خود را بنویسید

نظرات