غزل شماره ۱۱۱۴: ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر

ای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگر


اسرار آسمان را و احوال این و آن را

از لوح نانبشته خوانی و چیز دیگر


هر دم ز خلق پرسی احوال عرش و کرسی

آن را و صد چنان را دانی و چیز دیگر


لعلیست بی‌نهایت در روشنی به غایت

آن لعل بی‌بها را کانی و چیز دیگر


حکمی که راند فرمان روز الست بر جان

آن جمله حکم‌ها را رانی و چیز دیگر


چشمی که دید آن رو گر عشق راند این سو

آن چشم نیست والله زانی و چیز دیگر


آن چشم احول آمد در گام اول آمد

کو گفت اولی را ثانی و چیز دیگر


هر کو بقا نیابد از شمس حق تبریز

او هست در حقایق فانی و چیز دیگر


نظر خود را بنویسید

نظرات