غزل شماره ۱۱۹۳: من از سخنان مهرانگیز

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

من از سخنان مهرانگیز

دل پر دارم ز خواب برخیز


ای آنک رخ تو همچو آتش

یک لحظه ز آتشم مپرهیز


شیرم ز تو جوش کرد و خون شد

ای شیر به خون من درآمیز


با یارک خود بساز پنهان

مستیز به جان تو که مستیز


تسلیم قضا شدم ازیرا

مانند قضا تو تندی و تیز


بنگر که چه خون دل گرفتست

بر گرد قبام چون فراویز


در خشم مکن تو چشم خود را

وان فتنه خفته را مینگیز


خود خفته نماید و نخفتست

آن نرگس پرخمار خون ریز


نظر خود را بنویسید

نظرات