غزل شماره ۱۵۴۱: مرا خواندی ز در تو خستی از بام

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

مرا خواندی ز در تو خستی از بام

زهی بازی زهی بازی زهی دام


از آن بازی که من می دانم و تو

چه بازی‌ها تو پختستی و من خام


توی کز مکر و از افسوس و وعده

چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام


مها با این همه خوشی تو چونی

ز زحمت‌های ما وز جور ایام


چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی

که در مجلس تو داری جام بر جام


مرا در راه دی دشنام دادی

چنین مستم ز شیرینی دشنام


نظر خود را بنویسید

نظرات