غزل شماره ۱۶۲۵: دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم

ز تو درشکست عهدم ز تو باد شد قرارم


ز ره زیاده‌جویی به طریق خیره‌رویی

بروم که کدخدایم غله بدروم بکارم


همه حل و عقد عالم چو به دست غیب آمد

من بوالفضول معجب تو بگو که بر چه کارم


چو قضا به سخره خواهد که ز سبلتی بخندد

سگ لنگ را بگوید که برس بدان شکارم


چو بر اوش رحم آید خبرش کند که بنشین

بهل اختیار خود را تو به پیش اختیارم


اگرت شکار باید ز منت شکار خوشتر

همه صیدهای جان را به نثار بر تو بارم


نه ز دام من ملالی نه ز جام من وبالی

نه نظیر من جمالی چه غریب و ندره یارم


خمش ار دگر بگویم ز مقالت خوش او

بپرد کبوتر دل سوی اولین مطارم


تبریز و شمس دین شد سبب فروغ اختر

رخ شمس از او منور به فراز سبز طارم


نظر خود را بنویسید

نظرات