غزل شماره ۱۷۱۰: با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم

با چشم تو ز باده و خمار فارغیم


خانه گرو نهاده و در کوی تو مقیم

دکان خراب کرده و از کار فارغیم


رختی که داشتیم به یغما ببرد عشق

از سود و از زیان و ز بازار فارغیم


دعوی عشق وانگه ناموس و نام و ننگ

ما ننگ را خریده و از عار فارغیم


غم را چه زهره باشد تا نام ما برد

دستی بزن که از غم و غمخواره فارغیم


ای روترش که کاله گران است چون خرم

بگذر مخر که ما ز خریدار فارغیم


ما را مسلم آمد شادی و خوشدلی

کز باد و بود اندک و بسیار فارغیم


بررفت و برگذشت سر ما ز آسمان

کز ذوق عشق از سر و دستار فارغیم


ما لاف می زنیم و تو انکار می کنی

ز اقرار هر دو عالم و ز انکار فارغیم


مشتی سگان نگر که به هم درفتاده‌اند

ما سگ نزاده‌ایم و ز مردار فارغیم


اسرار تو خدای همی‌داند و بس است

ما از دغا و حیلت و مکار فارغیم


درسی که عشق داد فراموش کی شود

از بحث و از جدال و ز تکرار فارغیم


پنهان تو هر چه کاری پیدا بروید آن

هر تخم را که خواهی می کار فارغیم


آهن ربای جذب رفیقان کشید حرف

ور نی در این طریق ز گفتار فارغیم


با نور روی مفخر تبریز شمس دین

از شمس چرخ گنبد دوار فارغیم


نظر خود را بنویسید

نظرات