غزل شماره ۱۷۵۷: همتم شد بلند و تدبیرم

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

همتم شد بلند و تدبیرم

جز به پیش تو من نمی‌میرم


تو دهانم گرفته‌ای که خموش

تو دهان گیر و من جهان گیرم


زان ز عالم ربوده‌ام حلقه

که به دست توست زنجیرم


پیر ما را ز سر جوان کرده‌ست

لاجرم هم جوان و هم پیرم


چون گشاد من از کمان تو است

راست رو خصم دوز چون تیرم


با گشادت چه جای تیر و کمان

هر دو را بشکنم بنپذیرم


دیدن غیر تو نفاق بود

من نه مرد نفاق و تزویرم


با من آمیختی چو شکر و شیر

چون شکر در گداز از آن شیرم


طاقتم طاق شد ز جفتی خویش

در میفکن دگر به تأخیرم


درد تأخیر چون برآرد دود

بر رَود تا اثیر تأثیرم


نظر خود را بنویسید

نظرات