غزل شماره ۱۸۳۲: مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن

کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان


خوی شده‌ست گوش را گوش ترانه نوش را

کو شنود سماع خوش هم ز زمین هم آسمان


فرع سماع آسمان هست سماع این زمین

و آنک سماع تن بود فرع سماع عقل و جان


نعره رعد را نگر چه اثر است در شجر

چند شکوفه و ثمر سر زده اندر آن فغان


بانگ رسید در عدم گفت عدم بلی نعم

می نهم آن طرف قدم تازه و سبز و شادمان


مستمع الست شد پای دوان و مست شد

نیست بد او و هست شد لاله و بید و ضیمران


نظر خود را بنویسید

نظرات