غزل شماره ۱۸۹۴: گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران

این سلسله بگذار و کسی را بمشوران


در کوچه کوران تو یکی روز گذشتی

افتاد دو صد خارش در دیده کوران


در خواب نمودی تو شبی قامت خود را

بر سرو بیفزود ز تو قد قصوران


ای آنک تو را جنبش این عشق نبوده‌ست

حیران شده بر جای تو چون تازه حضوران


از لحن عرابی چو شتر بادیه کوبد

زین لحن چه بیگانه‌ای ای کم ز ستوران


عشقا تو سلیمان و سماع است سپاهت

رفتند به سوراخ خود از بیم تو موران


شمس الحق تبریز چو خورشید برآید

زیرا که ز خورشید بود جامه عوران


نظر خود را بنویسید

نظرات