غزل شماره ۱۹۳۶: عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن

تا چه‌ها در می دمد این عشق در سرنای تن


هست این سر ناپدید و هست سرنایی نهان

از می لب‌هاش باری مست شد سرنای من


گاه سرنا می نوازد گاه سرنا می گزد

آه از این سرنایی شیرین نوای نی شکن


شمع و شاهد روی او و نقل و باده لعل او

ای ز لعلش مست گشته هم حسن هم بوالحسن


بوحسن گو بوالحسن را کو ز بویش مست شد

وان حسن از بو گذشت و قند دارد در دهن


آسمان چون خرقه رقصان است و صوفی ناپدید

ای مسلمانان که دیده‌ست خرقه رقصان بی‌بدن


خرقه رقصان از تن است و جسم رقصان است ز جان

گردن جان را ببسته عشق جانان در رسن


ای دل مخمور گویی باده‌ات گیرا نبود

باده گیرای او وانگه کسی با خویشتن


نظر خود را بنویسید

نظرات