غزل شماره ۲۱۸۸: در این رقص و در این های و در این هو

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

در این رقص و در این های و در این هو

میان ماست گردان میر مه رو


اگر چه روی می‌دزدد ز مردم

کجا پنهان شود آن روی نیکو


چو چشمت بست آن جادوی استاد

درآ در آب جو و آب می‌جو


تو گویی کو و کو او نیز سر را

به هر سو می‌کند یعنی که کو کو


ز کوی عشق می‌آید ندایی

رها کن کو و کو دررو در این کو


برو دامان خاقان گیر محکم

چو او باشد چه اندیشی ز باجو


برو پهلوی قصرش خانه‌ای گیر

که تا ایمن شوی از درد پهلو


گریزان درد و دارو در پی تو

زهی لطف و زهی احسان و دارو


سیه کاری و تلخی را رها کن

بر ما زو بیا غلطان چو مازو


از او یابد طرب هم مست و هم می

از او گیرد نمک هم رو و هم خو


از او اندیش و گفتن را رها کن

لطیف اندیش باشد مرد کم گو


نظر خود را بنویسید

نظرات