غزل شماره ۲۲۴۴: سیر نیم سیر نی از لب خندان تو

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

سیر نیم سیر نی از لب خندان تو

ای که هزار آفرین بر لب و دندان تو


هیچ کسی سیر شد ای پسر از جان خویش

جان منی چون یکی است جان من و جان تو


تشنه و مستسقیم مرگ و حیاتم ز آب

دور بگردان که من بنده دوران تو


پیش کشی می‌کنی پیش خودم کش تمام

تا که برآرد سرم سر ز گریبان تو


گرچه دو دستم بخست دست من آن تو است

دست چه کار آیدم بی‌دم و دستان تو


عشق تو گفت ای کیا در حرم ما بیا

تا نکند هیچ دزد قصد حرمدان تو


گفتم ای ذوالقدم حلقه این در شدم

تا که نرنجد ز من خاطر دربان تو


گفت که هم بر دری واقف و هم در بری

خارج و داخل توی هر دو وطن آن تو


خامش و دیگر مخوان بس بود این نزل و خوان

تا به ابد روم و ترک برخورد از خوان تو


نظر خود را بنویسید

نظرات