غزل شماره ۲۳۱۸: مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره

تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره


ما بر سر هر پشته گم کرده سر رشته

بیچاره تو گشته تو چاره بیچاره


صد چشمه بجوشانی در سینه چون مرمر

ای آب روان کرده از مرمر و از خاره


ای سنگ سیه را تو کرده مدد دیده

وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره


ای نور روان کرده از پیه دو چشم ما

و اندیشه روان کرده از خون دل پاره


نظر خود را بنویسید

نظرات