غزل شماره ۲۴۹۷: صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی

لعل و عقیق می‌کند در دل کان گداییی


گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود

گوهر سنگ را بود با فلک آشناییی


نور ز شرق می‌زند کوه شکاف می‌کند

در دل سنگ می‌نهد شعشعه عطاییی


در پی هر منوری هست یقین منوری

در پی هر زمینیی مرتقب سماییی


صورت بت نمی‌شود بی‌دل و دست آزری

آزر بتگری کجا باشد بی‌خداییی


گفت پیمبر به حق کآدمی است کان زر

فرق میان کان و کان هست به زرنماییی


نظر خود را بنویسید

نظرات