غزل شماره ۲۵۳۲: کی افسون خواند در گوشت که ابرو پر گره داری؟!

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

کی افسون خواند در گوشت که ابرو پر گره داری؟!

نگفتم: «با کسی منشین که باشد از طرب عاری؟!


یکی پر زهر افسونی فرو خواند به گوش تو

ز صحن سینهٔ پر غم دهد پیغام بیماری


چو دیدی آن ترش رو را، مخلّل کرده ابرو را

از او بگریز و بشناسش،چرا موقوف گفتاری؟


چه حاجت آب دریا را چشش، چون رنگ او دیدی؟

که پر زهرت کند آبش اگر چه نوش منقاری


لطیفان و ظریفانی که بودستند در عالم

رمیده و بدگمان بودند همچون کبک کهساری


گر استفراغ می‌خواهی از آن طزغوی گندیده

مفرح بدهمت لیکن مکن دیگر وحل خواری


الا یا صاحب الدار ادر کأسا من النار

فدفینی و صفینی و صفو عینک الجاری


فطفینا و عزینا فان عدنا فجازینا

فانا مسنا ضر فلا ترضی باضراری


ادر کأسا عهدناه فانا ما جحدناه

فعندی منه آثار و انی مدرک ثاری


ادر کأسا باجفانی فدا روحی و ریحانی

و انت المحشر الثانی فاحیینا بمدرار


فاوقد لی مصابیحی و ناولنی مفاتیحی

و غیرنی و سیرنی بجود کفک الساری


چو نامت پارسی گویم کند تازی مرا لابه

چو تازی وصف تو گویم برآرد پارسی زاری


بگه امروز زنجیری دگر در گردنم کردی

زهی طوق و زهی منصب که هست آن سلسله داری


چو زنجیری نهی بر سگ شود شاه همه شیران

چو زنگی را دهی رنگی شود رومی و روم آری


الا یا صاحب الکاس و یا من قلبه قاسی

اتبلینی بافلاسی و تعلینی باکثاری


لسان العرب و الترک هما فی کاسک المر

فناول قهوه تغنی من اعساری و ایساری


مگر شاه عرب را من بدیدم دوش خواب اندر

چه جای خواب می‌بینم جمالش را به بیداری


نظر خود را بنویسید

نظرات