غزل شماره ۲۶۴۰: مگریز ز آتش که چنین خام بمانی

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

مگریز ز آتش که چنین خام بمانی

گر بجهی از این حلقه در آن دام بمانی


مگریز ز یاران تو چو باران و مکش سر

گر سر کشی سرگشته ایام بمانی


با دوست وفا کن که وفا وام الست است

ترسم که بمیری و در این وام بمانی


بگرفت تو را تاسه و حال تو چنان است

کز عجز تو در تاسه حمام بمانی


می‌ترسی از این سر که تو داری و از این خو

کان سر تو به رنجوری سرسام بمانی


با ما تو یکی کن سر زیرا سر وقت است

تا همچو سران شاد سرانجام بمانی


نظر خود را بنویسید

نظرات