غزل شماره ۲۶۷۰: خوشی آخر بگو ای یار چونی

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

خوشی آخر بگو ای یار چونی

از این ایام ناهموار چونی


به روز و شب مرا اندیشه توست

کز این روز و شب خون خوار چونی


از این آتش که در عالم فتاده‌ست

ز دود لشکر تاتار چونی


در این دریا و تاریکی و صد موج

تو اندر کشتی پربار چونی


منم بیمار و تو ما را طبیبی

بپرس آخر که ای بیمار چونی


منت پرسم اگر تو می‌نپرسی

که ای شیرین شیرین کار چونی


وجودی بین که بی‌چون و چگونه‌ست

دلا دیگر مگو بسیار چونی


بگو در گوش شمس الدین تبریز

که ای خورشید خوب اسرار چونی


نظر خود را بنویسید

نظرات