غزل شماره ۲۷۳۰: آورد خبر شکرستانی

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

آورد خبر شکرستانی

کز مصر رسید کاروانی


صد اشتر جمله شکر و قند

یا رب چه لطیف ارمغانی


در نیم شبی رسید شمعی

در قالب مرده رفت جانی


گفتم که بگو سخن گشاده

گفتا که رسید آن فلانی


دل از سبکی ز جای برجست

بنهاد ز عقل نردبانی


بر بام دوید از سر عشق

می‌جست از این خبر نشانی


ناگاه بدید از سر بام

بیرون ز جهان ما جهانی


دریای محیط در سبویی

در صورت خاک آسمانی


بر بام نشسته پادشاهی

پوشیده لباس پاسبانی


باغی و بهشت بی‌نهایت

در سینه مرد باغبانی


می‌گشت به سینه‌ها خیالش

می‌کرد ز شاه دل بیانی


مگریز ز چشمم ای خیالش

تا تازه شود دلم زمانی


شمس تبریز لامکان دید

برساخت ز لامکان مکانی


نظر خود را بنویسید

نظرات