غزل شماره ۲۷۵۱: از قصه حال ما نپرسی

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

از قصه حال ما نپرسی

وز کشتن عاشقان نترسی


ای گوهر عشق از چه بحری

وی آتش عشق از چه درسی


آنجا که توی کی راه یابد

زان جانب چرخ و عرش و کرسی


ای دل تو دلی نه دیگ آهن

از آتش عشق چند تفسی


جان و دل و نفس هر سه سوزید

تا کی گویم ظلمت نفسی


نظر خود را بنویسید

نظرات