غزل شماره ۲۸۸۱: گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی

شکم گرسنگان را تو به نان ترسانی


و به دشنام بتم آیی و تهدید دهی

مردگان را بنشانی و به جان ترسانی


ور به مجنون سقطی از لب لیلی آری

همچو مخمورکش از رطل گران ترسانی


من که چون دیگ بر آتش ز تبش خشک لبم

گوش آنم کم از آن چرب زبان ترسانی


گرگ هجران پی من کرد و مرا ننگ آورد

گرگ ترسد نه من ار تو به شبان ترسانی


باده‌ای گر تو ز تلخی ویم بیم دهی

ساده‌ای گر مگسان را تو بخوان ترسانی


پاکبازند و مقامر که در این جا جمعند

نیست تاجر که تو او را به زیان ترسانی


چون خیالات لطیفند نه خونند و نه گوشت

که تو تیری بزنی یا به کمان ترسانی


نظر خود را بنویسید

نظرات