غزل شماره ۳۱۵۳: ز اول بامداد سر مستی

نوشته مولوی در دیوان شمس مولوی فصل غزلیات

ز اول بامداد سر مستی

ورنه دستار کژ چرا بستی؟!


به خدا دوش تا سحر همه شب

باده بی‌صرفه، صرف خوردستی


در رخ و رنگ و چشم تو پیداست

که ازان بازی و ازان دستی


نانچ خوردی بده به مخموران

ای ولی نعمت همه هستی


شیر امروز در شکار آمد

لرزه در که فتاد در پستی


بدویدن ازو نخواهی رست

سر بند عاشقانه و رستی


تا که پیوسته در امان باشی

چون بدار الامانش پیوستی


شصت فرسنگ از سخن بگریز

که ز دام سخن درین شستی


نظر خود را بنویسید

نظرات