بخش ۲۷۲ - محاوره ما بین حکیم فرانسوی اوگوست کنت و مرد مزدور: حکیم:

نوشته اقبال لاهوری در دیوان اقبال لاهوری فصل پیام مشرق

حکیم:


«بنی آدم اعضای یکدیگرند»

همان نخل را شاخ و برگ و برند


دماغ ار خردزاست از فطرت است

اگر پا زمین‌ساست از فطرت است


یکی کارفرما ، یکی کارساز

نیاید ز محمود کار ایاز


نبینی که از قسمت کار زیست

سراپا چمن می‌شود خار زیست


مرد مزدور:


فریبی به حکمت مرا ای حکیم

که نتوان شکست این طلسم قدیم


مس خام را از زر اندوده‌ای

مرا خوی تسلیم فرموده‌ای


کند بحر را آبنایم اسیر

ز خارا برد تیشه‌ام جوی شیر


حق کوهکن دادی ای نکته‌سنج

به پرویز پرکار و نابرده رنج


خطا را به حکمت مگردان صواب

خضر را نگیری به دام سراب


به دوش زمین بار، سرمایه‌دار

ندارد گذشت از خور و خواب و کار


جهان راست بهروزی از دست مزد

ندانی که این هیچ کار است دزد


پی جرم او پوزش آورده‌ای

به این عقل و دانش فسون خورده‌ای


نظر خود را بنویسید

نظرات