بخش ۸۷ - سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید: سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید

نوشته اقبال لاهوری در دیوان اقبال لاهوری فصل زبور عجم

سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید

جلوه خون گشت و نگاهی بتماشا نرسید


سنگ می باش و درین کارگه شیشه گذر

وای سنگی که صنم گشت و به مینا نرسید


کهنه را در شکن و باز به تعمیر خرام

هر که در ورطهٔ «لا» ماند به «الا‘ نرسید


ایخوش آن جوی تنک مایه که از ذوق خودی

در دل خاک فرو رفت و بدریا نرسید


از کلیمی سبق آموز که دانای فرنگ

جگر بحر شکافید و به سینا نرسید


عشق انداز تپیدن ز دل ما آموخت

شرر ماست که برجست و به پروانه رسید


نظر خود را بنویسید

نظرات