بخش ۲۴ - ارض ملک خداست: سر گذشت آدم اندر شرق و غرب

نوشته اقبال لاهوری در دیوان اقبال لاهوری فصل جاویدنامه

سر گذشت آدم اندر شرق و غرب

بهر خاکی فتنه های حرب و ضرب


یک عروس و شوهر او ما همه

آن فسونگر بی همه هم با همه


عشوه های او همه مکر و فن است

نی از آن تو نه از آن من است


در نسازد با تو این سنگ و حجر

این ز اسباب حضر تو در سفر


اختلاط خفته و بیدار چیست

ثابتی را کار با سیار چیست


حق زمین را جز متاع ما نگفت

این متاع بی بها مفت است مفت


ده خدایا نکته ئی از من پذیر

رزق و گور از وی بگیر او را مگیر


صحبتش تا کی تو بود و او نبود

تو وجود و او نمود بی وجود


تو عقابی طایف افلاک شو

بال و پر بگشا و پاک از خاک شو


باطن «الارض ﷲ» ظاهر است

هر که این ظاهر نبیند کافر است


من نگویم در گذر از کاخ و کوی

دولت تست این جهان رنگ و بوی


دانه دانه گوهر از خاکش بگیر

صید چون شاهین ز افلاکش بگیر


تیشهٔ خود را به کهسارش بزن

نوری از خود گیر و بر نارش بزن


از طریق آزری بیگانه باش

بر مراد خود جهان نو تراش


دل به رنگ و بوی و کاخ و کو مده

دل حریم اوست جز با او مده


مردن بی برگ و بی گور و کفن

گم شدن در نقره و فرزند و زن


هر که حرف لااله از بر کند

عالمی را گم بخویش اندر کند


فقر جوع و رقص و عریانی کجاست؟

فقر سلطانی است رهبانی کجاست؟


نظر خود را بنویسید

نظرات