غزل شمارهٔ ۸۶۲: هرکه آمد سیر یأسی زین‌ گلستان‌ کرد و رفت

نوشته بیدل دهلوی در دیوان اشعار بیدل دهلوی فصل غزلیات

هرکه آمد سیر یأسی زین‌ گلستان‌ کرد و رفت

گر همه‌ گل‌ بود خون‌ خود به دامان‌ کرد و رفت


غنچه ‌گشتن حاصل جمعیّت این باغ بود

نالهٔ بلبل عبث تخمی پریشان‌ کرد و رفت


صبح تا آگاه شد از رسم این ماتمسرا

خندهٔ شادی همان وقف‌ گریبان‌ کرد و رفت


محملی بر شعله‌؛ اشکی توشه‌، آهی راهبر

شمع در شبگیر فرصت طرفه‌سامان‌کرد و رفت


در هوای زلف مشکین تو هرجا دم زدم

دود آهم عالمی را سنبلستان‌ کرد ورفت


حرص زندانگاه یک عالم امیدم کرده بود

عبرت‌کم‌فرصتیها سخت احسان‌کرد و رفت


دوش سیلاب خیالت می‌گذشت از خاطرم

خانهٔ دل بر سر ره بود ویران‌کرد و رفت


داشت از وحشتگه امکان نگاه عبرتم

آنقدر فرصت‌که‌طوف‌چشم‌حیران‌کرد و رفت


اخگری بودم نهان در پردهٔ خاکستری

خودنمایی زین لباسم نیز عریان کرد و رفت


فرصتی‌ کو تا کسی فیضی برد، زین انجمن

کاغذ آتش‌زده باری چراغان‌کرد و رفت


وهم می‌بالد که داد آرزوها دادن است

یاس می‌نالد که اینجا هیچ نتوان‌ کرد و رفت


این زمان بیدل سراغ دل چه می جویی زما

قطره خونی بود چندین بارتوفان‌کرد و رفت


نظر خود را بنویسید

نظرات