غزل شمارهٔ ۱۷۳۰: غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز

نوشته بیدل دهلوی در دیوان اشعار بیدل دهلوی فصل غزلیات

غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز

شه قلمرو فقری به این علم برخیز


به فیض عام ز امید قطع نتوان ‌کرد

زبخت خفته میندیش و صبحدم برخیز


غبار دل به زمین نقش خواهدت بستن

کنون که بار سر و دوش توست کم برخیز


فرونشسته‌تر از جسم مرده است جهان

دو روز گو به جنون جوشی ورم برخیز


ز اغنیا به تواضع مباش غرهٔ امن

چو اعتماد ز دیوارهای خم برخیز


حریف معنی تحقیق بودن آسان نیست

به سرنگونی جاوید چون قلم برخیز


شریک غفلت و آگاهی رفیقان باش

به خواب چون مژه‌ها با هم و به هم برخیز


غبار هرزه‌دو دشت آفتی چه بلاست

تو راکه گفت ز خاک ره عدم برخیز؟


درای قافلهٔ صبح می‌دهد آواز

که ای ستم‌زده رفتیم ما، تو هم برخیز


چو شمع سیرگریبان عصای همت تست

به خود فرو رو و از فرق تا قدم برخیز


در این ستمکده نومید خفته‌ای بیدل

به آرزوی دلت می‌دهم قسم برخیز


نظر خود را بنویسید

نظرات