غزل شمارهٔ ۱۷۳۸: ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس

نوشته بیدل دهلوی در دیوان اشعار بیدل دهلوی فصل غزلیات

ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس

صورت نقش نگین خمیازهٔ نام است و بس


نوحه‌کن بر خویش اگر مغلوب چشم افتاد دل

آفتاب آنجاکه زبر خاک شد شام است وبس


از قبول عام نتوان زیست مغرور کمال

آنچه تحسین دیده‌ای زین قوم دشنام است و بس


حق‌شناسی کو، مروت کو، ادب کو، شرم کو

جهد اهل فضل بر یکدیگر الزام است و بس


گلرخان دام وفا از صید الفت چیده‌اند

گردش چشمی‌که هوش می‌برد جام است و بس


هرچه می‌بینی بساط‌ آرای عرض حیرت است

این گلستان سربه‌سر یک نخل بادام است و بس


هیچکس را قابل آن جلوه نپسندید عشق

جوهر حیرانی آیینه اوهام است و بس


در ره عشقت‌ که تدبیر آفت بیطاقتی‌ست

هر کجا واماندگی‌ گل‌ کرد آرام است و بس


بال آهی می‌کشد اشکی‌ که می‌ربزیم ما

شبنم ما را هوا گشتن سرانجام است و بس


از تعلق آنقدر خشت بنای کلفتی

اندکی از خود برآ، عالم سر بام است و بس


چون سیاهی رفت از مو، فکر خودرایی خطاست

جامه هرگه شسته‌گردد باب احرام است و بس


فطرت بیدل همان آیینهٔ معجزنماست

هر سخن‌ کز خامه‌اش می‌جوشد الهام است وبس


نظر خود را بنویسید

نظرات